گزارش اولین صعود زمستانه دره یخار دماوند

0
6216
دره یخار

گزارش اولین صعود زمستانه دره یخار دماوند (دهلیزشرقی، زنده یاد عباس جعفری و امداد رسانی به کوه نوردان آسیب دیده لهستانی در جبه­ه ی جنوبی)

بعد از صعود سرعتی دره یخار دماوند از مسیر دهلیز مرکزی در شهریور ماه ۹۵، که اولین صعود موفق آمیز از استان اصفهان بود و در نوبه ی خودش یک رکورد بر روی این مسیر (از ارتفاع ۲۷۲۰ متر تا ابتدای بام برفی ارتفاع ۵۱۵۰ متر در کمتر از ۲۴ ساعت)، تصمیم گرفتیم که تا فصل صعود تمام نشده است تلاشی بر روی دهلیز شرقی یا همان دهلیز معروف به عباس جعفری داشته باشیم. این مسیر به خاطر شرایط توپوگرافی و ریزش­های زیاد از برج های اطراف آن، کمترین تلاش و صعود را از دهلیزهای اصلی و فرعی یخار به خود اختصاص داده است.

متاسفانه من نتوانستم با هم طنابم سینا حیدری در این صعود همراه شوم. سینا و رضا صفی زاده از گروه کوهنوردی آرش اصفهان عازم منطقه شدند. اما پیشروی آنها تا زیر دهلیز شرقی بیشتر میسر نشد و به علت ریزش سنگ زیاد از صعود صرف نظر کردند.

از همان جا بود که جرقه ی صعود زمستانه ی این مسیر در ذهنمان خورد، که چرا نتوانیم برای اولین بار این مسیر را در زمستان صعود کنیم. پیگیر اخبار اولین صعود موفق زمستانه دره یخار که از مسیر دهلیز مرکزی توسط کوهنوردان باشگاه آلپ تبریز در سال پیش و بعد از آن گشایش توسط کوهنوردان خانه کوهنوردی تهران و زنجان مابین مسیر اصلی و دهلیز شرقی بودیم، اما اطلاعات زیادی از این مسیر در دستمان نبود، می دانستیم با مسیر ناشناخته ای در زمستان روبه رو هستیم. با آقای مصطفی لاریجانی (راهنمای چندین ساله منطقه دماوند) مشورت هایی کردیم، آقا مصطفی خبر از بهمن های عظیم این منطقه در زمستان را به ما دادند که بعد از هر بارشی در منطقه بهمن های کوچک و بزرگی از دهلیزها و مخصوصاً بام برفی به راه می افتد که امتداد آنها گاهی تا بالایی پهن چشمه میرسد. آقا مصطفی می گفتند بهمن چند سال پیش دره یخار این قدر عظیم بود که در ارتفاع ۳۰۰۰ متری دو یال چپ و راست رودخانه تلخه رود را به عرض حدود ۱۰۰ متر به هم وصل کرده بود.

پس آب و هوا و میزان بارش منطقه برایمان در اولویت قرار گرفت. از اول آذر ماه تمامی بارش ها از روی سایت و با همکاری استاد هاشم نژاد مدرس هواشناسی در کشور اندازه گیری شد. حدود ۲ متر بارش برف از اوایل آذر تا اواخر آن در منطقه به زمین نشسته بود. صعودمان را طوری برنامه ریزی کردیم که از اول دی ماه در اولین فرصت و اجازه دادن آب و هوا برای صعود، سریعاً عازم منطقه شویم. چون هر چقدر زمان را از اول زمستان از دست میدادیم، احتمال ریزش بهمن بیشتر و ریسک صعودمان را بالاتر می برد. از اول دی ماه روزی ۱ بار با استاد هاشم نژاد تماس تلفنی داشتیم و آب و هوا را به دقت دنبال می کردیم ۱۵ روز طول کشید تا علامت قرمز و نارنجی قله که نشان گر بادهای سهمگین و کشنده ی دماوند هست، و سرعت آن گاهی به بالای ۸۰ کیلومتر می­رسد به رنگ سبز یا زرد تغییر کند. یک پنجره هوایی نسبتاً خوب از تاریخ ۱۵/۱۰/۹۵ تا ۲۲/۱۰/۹۵ برایمان باز شده بود. باد را کما بیش در ارتفاع بالای ۵۰۰۰ متر با سرعت حدود ۵۰ کیلومتر بر ساعت داشتیم، اما سامانه بارشی در منطقه فعال نبود. فرصتی برای بارگزاری در پاییز نشد به همین علت ۶ روز برای اجرای این برنامه در نظر گرفتیم

روز اول: استارت از حوالی معدن ملار تا جایی که ماشین می تواند ما را بالا ببرد و شب­مانی در پهن چشمه ارتفاع حدود ۲۷۰۰ متر.

روز دوم: استارت از پهن چشمه و پیش روی تا زیر دو راهی دهلیز مرکزی و شرقی ارتفاع حدود ۴۰۰۰ متر

روز سوم: استارت از دو راهی و پیشروی تا زیر دهلیز شرقی (ارتفاع حدود ۴۷۰۰ متر)

روزچهارم: صعود دهلیز و درگیر شدن با کریستال یخ و پیش روی تا بام برفی (ارتفاع حدود ۵۳۰۰ و شب­مانی)

روز پنجم: صعود قله و فرود تا بارگاه سوم

روز ششم: فرود از بارگاه سوم تا جاده آسفالت.

برنامه به این شکل برنامه ریزی شده از تاریخ ۱۵/۱۰/۹۵ هوا خیلی خوب بود. اما چاره ای نداشتیم مجبور بودیم صبر کنیم. باید چند روزی از بارشهای سنگین منطقه می گذشت که بهمن های احتمالی منطقه ریخته می شد و مسیر پایدارتر و از ثبات نسبی بیشتری برخوردار می گردید. صبح روز ۱۸/۱۰ از اصفهان به همراه ۴ نفر از دوستانمان که می خواستند روی جبهه ی جنوبی و شمال شرقی تلاش داشته باشن، عازم منطقه و خانه ی آقا مصطفی لاریجانی شدیم. شب را آنجا استراحت کردیم، بر حسب اتفاق دوست عزیزم رضا آدینه از مربی های با اخلاق یخ و برف اراک که مرداد امسال به همراه یکدیگر قله لنین را فتح کرده بودیم را دیدم.

هرچند تمام فعالیت آنها در جبهه های مختلف دماوند بود و ما در اصل از هیچ تیم پشتیبانی بهره نمی بردیم، اما حضور آنها باعث دلگرمی و قوت قلبمان بود.

روز اول :با تمام قدرت به جلو خواهیم رفت

ساعت پنج صبح روز ۱۹/۱۰ خانه ی آقا مصطفی را به سمت معدن ملار ترک کردیم. پیش روی ماشین تا ارتفاع ۲۴۰۰ متر بیشتر میسر نشد. حدود ۲۵۰ متر ارتفاع پایین تر از جایی که تابستان ماشین می توانست برود ساعت ۶:۳۵ استارت صعودمان را در هوایی کاملاً آفتابی زدیم. ساعت ۸ صبح بود که به جایی که تابستان پیاده شده بودیم رسیدیم (ارتفاع ۲۶۸۵ متر) از اینجا باید تراورس نسبتاً طولانی به ابتدای دره و بالای منطقه­ی تلخه رود را انجام می­­دادیم. مسیر کاملاً  در پناه سایه و برف پودری داشت که حرکتمان را با کندی روبه رو می کرد.

ارتفاع برف بعضی جاها تا بالای زانوهایمان میرسید، کوله ها با وزن حدود ۲۲ کیلوگرم و کفش ۳ پوش، قدرت مانور بالایی روی برف به ما نمی داد. گاهی اوقات برای برداشتن یک گام به جلوتر مجبور بودیم دست یکدیگر را بگیریم و خودمان را از تله­های برفی که داخل دره تعدادشان کم نبود نجات بدهیم. ساعت ۹ صبح بود که پهن چشمه را رد کردیم اما پیشروی مان کند ولی قابل قبول بود. تصمیم گرفتیم کمپ اول که پهن چشمه بود را از برنامه حذف و پیشرویمان را به سمت دو راهی ادامه دهیم. ساعت ۱۱ صبح به ابتدای دره یخار و شروع دره در ارتفاع ۲۸۴۰ متری می رسیم (البته قابل ذکر است ارتفاع شروع دره در فصول مختلف فرق می کند و بستگی به طول یخچال دارد). حدود ۴۵ دقیقه استراحت کردیم. ساعت ۱۱:۴۵ کرامپونها را روی کفش فیکس و وارد دهان اژدهایی به نام یخار شدیم واقعاً ابهت در بدو ورود، مسحور کننده هست به جرات میتوانم بگویم بکرترین جای دماوند دره یخار است. بعد از چند دقیقه پیمایش و عبور از چند پیچ و خم کوچک، تمامی دره و مسیرهای اصلی و فرعی رخ نمایی می کند. حدود نیم ساعتی وارد دره شدیم که متوجه بهمن عظیمی که از بارش های چند روز قبل حاصل آمده بود شدیم.

انتهای بهمن به ارتفاع ۳۰۰۰ متری رسیده بود و مشخص بود از بارش های چند روز پیش حاصل شده، آنجا بود که به حرف آقا مصطفی لاریجانی ایمان آوردیم که می گفتند بعد از هر بارش، بهمن دره یخار اجتناب ناپذیر است … با سوار شدن بر روی بهمن سرعت حرکتمان بیشتر شد می­دانستیم که ۶ روز از آخرین بارش گذشته و ریزش بهمن ما را تهدید نمی کند. اما این را هم می دانستیم که اینجا اسمش دره یخار است و هیچ چیزی غیر ممکن نیست حرکتمان را به سمت دو راهی ادامه دادیم. در ارتفاع ۳۵۰۰ متر بود که تغییر رنگ مسیر از سفید به رنگ سفید تازه تر و ریزش گلوله های کوچک برف و برخوردشان به پاهایمان نظر ما را به خود جلب کرد. با نزدیکتر شدن به آن متوجه شدیم، بهمن عظیمی که به تازگی ریخته شده بود، یک بهمن تازه ی دیگر هم بر روی آن آمده، رنگ برف طوری بود که انگار همین حالا هزاران تن برف تازه باریده بر روی بهمن قبلی. سفید، سفید بدون هیچ سنگ یا خاکی که نشانگر بهمن کهنه­تر است. انتهای بهمن که جلوی راه ما بود، ریزش­های کم و بیش داشت، گلوله­های برف به آرامی روی بهمن قبلی می غلطیدند، برش برفی در ارتفاع حدود ۴۵۰۰ متر بالای پیچ اصلی دهلیز مرکزی دیدیم، مطمئن شدیم بهمن از آنجا جدا شده و تمامی مسیر را تا ارتفاع ۳۵۰۰ متر جارو کرده، به پیش خودمان گفتم « ۶ روز از آخرین بارش گذشته، مگه ممکنه باز هم بهمن تازه بریزه»! سینا یک لبخندی به من زد و گفت«  داداش اینجا اسمش یخار هیچ چیزی غیر ممکن نیست » گویا بهمن، دیشب یا نزدیکای صبح ریخته شده بود. آنجا بود که خطر را بیشتر احساس کردیم و به خودمان گفتیم بعید نیست بهمن دیگری هم از سمت دهلیزهای فرعی یا دهلیز پیش رویمان عباس جعفری ریخته شود. از دو راهی تا زیر دهلیز شرقی برف کاملاً یک تکه به طول تقریبی حدود ۱ کیلومتر در شیبی حدود ۴۰ تا ۵۰ درجه روی مسیر خوابیده بود. این بستر برای راه افتادن بهمن عظیم و ویرانگر، کافی بود. به همین علت مسیرمان را منتهی الیه دست چپ دره، مابین مرز بهمن ریخته شده و سنگ پیش گرفتیم، حرکتمان خیلی محتاطانه بود، صعود فقط به صورت عمودی، بدون هیچ زیک زاک و برشی در برف بود. بند سینه کوله هایمان را هم باز گذاشتیم، که اگر بهمن در بالا دست شکست، قدرت مانور برای فرار کردن و پناه بردن به سمت چپ دره روی سنگ ها را داشته باشیم. ساعت ۱۶:۵۰ بود که در ارتفاع ۳۸۴۰ متری نزدیک به دو راهی جایی نسبتاً مناسب در پناه یک تخته سنگ بزرگ برای شب مانی پیدا کردیم. جالب بود برایمان حتی در فصل زمستان که دمای هوا در شب به کمتر از ۳۰ درجه زیر صفر می رسد، باز هم ریزش سنگ از دیوارها و دهلیزهای فرعی و اصلی را داشتیم، که این ریزش ها واقعاً معضل بزرگی برای صعود در دره یخار است. اگر ثانیه ای از بالای سرمان غافل می شدیم که سنگی ریز یا درشت به بدنمان اصابت می کرد. تقریباً ریتم صعودمان اینطوری شده بود، چند متری من بالا می­رفتم و سینا مواظب سنگ های رها شده در بالادست بود که اگر در مسیر من هست سریع من را مطلع کند تا بهترین عکس العمل را نشان دهیم. حدود نیم ساعت کندن جای چادرمان زمان گرفت، شب آرامی را پشت سر گذاشتیم. صدایی غیر از قل خوردن سنگ­ها روی برف نبود.دستگاه GPS، ۱۴۶۰ متر ارتفاع در یک روز با پیمایش ۸/۱۱ کیلومتر از نقطه ی شروع را به ما نشان می داد. این پیشروی با این حجم برف و کوله های سنگین خوب نبود بلکه عالی بود.

روز دوم: صعود در برزخی از یخ و برف
صبح روز دوم بعد از خوردن صبحانه و آب کردن برف برای آشامیدن، ساعت ۸:۴۰ محل کمپ را جمع و صعود را به سمت دهلیز شرقی شروع کردیم، با زدن اولین زبانه­های آفتاب به بالای برج ها و دیواره­ها، ریزش­های سنگ شدت بیشتری به خود میگرفت، رفته رفته شیب یخچال از ۴۵ درجه مایل به ۵۰ و ۵۵ درجه می­شد. در ذهنمان بود که چند ماه پیش ۲ کوهنورد مالزیایی که گرفتار شده بودند در طوفان قله، پیکر ۱ نفرشان در نزدیکیهای دو راهی دره یخار پیدا شده بود و احتمال پیدا شدن آن یکی کوهنورد هم در مسیر صعودمان بود. اما از پاییز تا حالا بارش سنگین برف همه چیز را پوشانده بود.

برف کوبی فوق­العاده سنگین داشتیم.گاهی وقت­ها جای پای مناسبی در مسیر پیدا نمی­شد و به اصطلاح باید مسیر را شخم میزدیم و راهی از میان برف­های نه چندان سفت پیدا می­کردیم. ساعت ۱۳ بود که به ارتفاع ۴۵۸۱ متری رسیدم اینجا بود که باید تصمیم می­گرفتیم که آیا دهلیز را امروز صعود کنیم یا کمپ دوم را زیر دهلیز برقرار کنیم. با مشورت­هایی که با همدیگر انجام دادیم و موقعیت نامناسب زیر دهلیز برای زدن کمپ و توانمان برای صعود بیشتر را بررسی کردیم، تصمیم گرفتیم کمپ زیر دهلیز را حذف و صعودمان را تا ارتفاع ۵۱۰۰ متری بالای دهلیز ادامه و کمپ دوم را آنجا برپا کنیم. تمامی لوازم برای یک صعود به سبک کرده­ای یا سوئیسی همراهمان بود. اما ما سیستم صعود فری سولو (صعود بدون حمایت طنابی) را انتخاب کردیم. این سبک صعود نسبت به بقیه ی سبک­ها از سرعت بالا و مانور بیشتری برخوردار است. اما از معایب این سبک این است که اولین اشتباه روی مسیر میتونه آخرین اشتباه زندگیت باشه، اینجا پاندولی شدن معنایی ندارد و از دست دادن تعادل مساوی با ۱۰۰۰ متر سرخوردن روی یخ و برف بود. مسیر از ارتفاع ۴۶۰۰ متر ترکیبی از برف و یخ کریستال بود بعضی جاها عمق برف روی یخچال کم می­شد و برای اینکه نیش تبر گیرایی لازم را داشته باشد. می بایست سطح یخچال را با پشت تبر قسمت بیلچه آن تمیز می­کردیم و بعد عمل کوبشی را انجام می دادیم. در روی عکس ها اگر دقت کنید در ارتفاع ۴۸۰۰ متری کمی بعد از شروع دهلیز مسیر به داخل یک قیف با عرض بین ۵ تا ۶ متر هدایت می­شد و بعد از آن مسیر دوباره عرض بیشتری پیدا می­کند.

با توجه به این که این محل اسمی نداشت و از لحاظ توپوگرافی و کروکی مسیر در گزارشات حائز اهمیت بود، این مکان را به نام (قیف ۶ متری) اسم گزاری کردیم. رنگ یخ به رنگ سبز مایل به خاکستری تیره بدون هیچ لایه شکننده یخ روی آن که نشان گر قدمت چندین هزار ساله یخ بود. شرایط جغرافیایی دهلیز طوری هست که نه در تابستان و نه در زمستان داخل آن حتی ۱ دقیقه آفتاب هم نیست. این موضوع خود بر کیفیت یخ تاثیرگذار است که برخورد تبر را با سطح یخ با مشکل مواجه می کند. از این رو فقط نیش تبر داخل ترک های موئی شکل که بر روی سطح یخ سبز رنگ است می­نشیند. برودت هوا داخل دهلیز در نبود آفتاب به راحتی ۳۰- درجه سانتیگراد بود. هر پنجاه متری صعود یک پیچ یخ می زدیم و بعد از زدن خود حمایت ، استراحت کوتاهی می کردیم.

با توجه به استفاده از دستکش ۵ انگشتی برای گرفتن راحت تر تبر یخ، بلافاصله بعد از توقف سرمای استخوان سوز دهلیز، تاثیر بیشتری روی بدنمان می­گذاشت و انگشتان دست را باید تکان می دادیم که روبه سرما زدگی و کرخ شدن نرود. هر از گاهی تکه یخی یا گلوله برفی از بالای دهلیز به ما اصابت می­کرد اما چندان مشکل خاصی در صعودمان نبود. اینقدر فشار صعود رویمان زیاد بود که اعتنایی به تکه یخ­ها و برف­ها نداشتیم و تمرکز اصلی مان روی تبرها و نیش کرامپون و گیرایی آنها بود که سطح تماس کاملی را با یخ داشته باشیم. حواسمان جمع تعادل بدن و رسیدن به ارتفاع ۵۱۰۰ متر بود. سینا با صدایی لرزان و خسته می گفت، ماشالا پسر، شیر پسر … عالیه ، منم جوابش را می دادم. ماشالا خودت، بیا جانم، بیا تمام شد. اما هر دو نفر ما می دانستیم که خود از دیگری خسته تریم، اما روحیه مان را حفظ می کردیم و هم دیگر را تشویق به ادامه ی کار. ساعت ۶:۱۵ در ارتفاع ۵۱۴۰ متری متوجه شدیم که اینجا پایان یخچال نیست، گزارشی که آقای محمد جلالی در آن نوشته بودند در ارتفاع ۵۱۵۰ متر دهلیز تمام و به منطقه بام برفی می رسیم مربوط به صعود در پاییز بوده و طول یخچال در زمستان حدود ۱۵۰ متر بیشتر از فصول دیگر است. ۹ ساعت صعود سنگین آن هم بدون تغذیه مناسب و به سبک فری سلو، توان پیمایش بیشتری را برایمان نگذاشته بود.دستگاه GPS ۱۲۸۰ متر ارتفاع از کمپ ۱ به طول ۵/۳ کیلومتر را نشان می داد که خود این ارتفاع گرفتن با این طول پیمایش نشانگر شیب زیاد مسیر بود. استاد هاشم نژاد امشب تا فردا برایمان باد حدود ۳۰ تا ۵۰ کیلومتر در ارتفاع به صورت ضربه ای پیش بینی کرده بودند. با توجه به شرایط جسمانی و منطقه تصمیم گرفتیم که شب را در انتهای دهلیز در ارتفاع ۵۱۴۰ چادر بزنیم شیب مسیر حدود ۶۰ تا ۶۵ درجه بود. بالای سرمان را دید درست نداشتیم که ببنیم نقاب برفی درست شده یا نه، نمی توانستیم کمر برف را بریده و چادر را در وسط دهلیز بزنیم این کار یعنی راه انداختن بهمن عظیمی آن هم در انتهایی ترین مسیر شیب. پایین تر از یک سنگ ریشه دار که سرش از برف بیرون زده و در سمت راست دهلیز بود، مشغول کندن جای چادر شدیم. کوچکترین بی احتیاطی منجر به از دست دادن کلیه تجهیزات و اثاثیه بود. کوله­ها را با زدن خود حمایتی بر سطح یخچال فیکس کردیم.

کندن جای چادر حدود ۲ ساعت وقت از ما گرفت. هر بیل برفی که می­زدیم فقط دعا میکردیم که به سطح یخ بلور یا سنگ برنخوردیم وگرنه تمام تلاشمان بیهوده بود. حدود ۵/۱ متر از سطح یخچال و به صورت عمودی و عرض حدود ۱ متر و طولی به اندازه ی طول چادر از سطح یخچال پایین رفتیم. بلافاصله بعد از زدن چادر، باد بالای سرمان شروع به وزیدن و شدت گرفتن کرد، با کوچکترین باد رودخانه برفی داخل دهلیز به راه می افتاد. بندهای حمایت چادر را با تبر بر سطح یخچال فیکس کردیم، شب عجیب و پر از استرس بود، اولین تجربه خوابیدن روی شیب ۶۰ درجه را داشتیم تجربه می کردیم. هراز گاهی تکه های یخ و برف که از بالای دهلیز ول می­شد و به بالای چادر اصابت می­کردند.

دمای داخل چادر به حدود ۲۵ درجه زیر صفر می­رسید. ترس از راه افتادن بهمن، دائم در ذهنمان بود و نگذاشت خواب درستی و حسابی را داشته باشیم، رودخانه برفی چادر را در جای خودش دفن کرد. به هر حال شب را صبح کردیم.

روز سوم: حمله نهایی به قله , رقم زدن یک صعود تاریخ ساز

ساعت ۷ صبح از خواب بیدار شدیم، تا صبحانه­ی یخ زده­ای خوردیم و برفی آب کردیم، ساعت ۱۰ صبح شد. باد کمابیش داخل دهلیز خودنمایی می­کرد. خدا را شکر آنتن دهی موبایل در کل مسیر نسبتاً خوب بود و به صورت پیامکی از اصفهان خبر آب و هوا را می­گرفتیم. آب و هوا برای امروز ۲۰/۱۰/۹۵ عصر به بعد به هم می ریخت و سامانه­ی بارشی وارد منطقه می­شد. ساعت ۱۰:۱۵ صبح استارت را زدیم در ارتفاع ۵۳۰۰ سوار بر بام برفی محل تلاقی ۲ مسیر اصلی یخار دهلیز مرکزی و دهلیز شرقی شدیم. هوا صاف و بادی حدود ۴۰ کیلومتر به صورت مقطعی و ضربه­ای بود، که معمولاً این آب و هوا و سرعت باد در زمستان برای دماوند، ایده آل بود. سینا چند ده متری جلوتر از من می رفت، تبر یخ ها را جمع کردیم، شیب کم کم رو به کم تر شدن بود. سینا ناگهان با صدای بلند من را صدا زد. دیدم انگشتش را سمت قله گرفته بود. جبهه­ی شرقی قله و تپه­های گوگردی رخ نمایی کردند. با دیدن قله جان دوباره­ای گرفتیم به محلی رسیده بودیم که در ارتفاع ۵۳۵۰ متری یا باید مسیر قله را انتخاب می­کردیم یا تراورسی یخچال جنوب شرقی و کافر دره، مسیری که تابستان بعد از صعود سرعتی دهلیز مرکزی به دلیل مه قله آن را انتخاب کردیم. قله در دسترس بود و توان ارتفاع گرفتن را داشتیم، مسیر را ادامه دادیم تا ارتفاع ۵۵۰۰ متر نزدیک های دهانه ی آتش فشانی و تپه­های گوگردی، بعد از آن تراورسی کردیم به سمت جبهه جنوبی و در ارتفاع ۵۵۲۰ متر کوله­هایمان را گذاشتیم، دمای احساسی حدود ۳۵- درجه بود، سرعت باد هم بین حدود ۴۰ تا ۴۵ کیلومتر، من جلوتر از سینا می رفتم. ۲۰ متری قله ایستادم تا با هم بر روی قله برویم.

لحظه وصف نشدنی بود. به صورت اتفاقی از چند دقیقه قبل تکه­های وصیت نامه­ی آیدین بزرگی در ذهنم آمد …

آری ما اینجاییم تا کوهنوردیمان را ورق دیگر بزنیم…

        تا یادگاری از خودمان به جا بگذاریم…

 چه کسی است جلوی عزم ما بایستد…

             اینجاییم از سر شور…

از سر شوق…

از برای اوج…

از برای رشد…

ساعت ۱۴:۳۵ دقیقه روز دوشنیه ۲۰/۱۰/۹۵ توانستیم برای اولین بار کسانی باشیم که در زمستان از دره یخار، دهلیز شرقی را صعود و روی قله دماوند بایستیم.

بغض گلویم را داشت پاره می­کرد، سینا را در آغوش کشیدم و با حالت گریان گفتم، دیدی توانستیم، دیدی تلاش­هایمان به ثمر رسید. بر روی خاک افتادم و شکر خدا را بابت به سلامت رسیدن به قله را به جا آوردم، با افتخار پرچم گروهم آرش اصفهان و هیئت کوهنوردی را بالای سرمان بردیم و چند تا عکس یادگاری گرفتیم، تایم زیادی نداشتیم باید قبل از غروب آفتاب و خراب شدن هوا به بارگاه سوم در جبهه ی جنوبی می رسیدیم. در حال کم کردن ارتفاع بودیم که در زیر تپه­های گوگردی متوجه شدیم ۲ نفر از سمت راستمان دارند به سمت قله صعود می کنند. فاصله ما تا آن دو نفر حدود ۱۰۰ متری بود، با آن سرعت باد صدا درست به یکدیگر نمی­رسد، با بالا کردن دستمان جویای احوال آنها شدیم. آنها هم دستی به علامت مشکلی نداریم برایمان بلند کردند و به صعودشان ادامه دادند. ما هم ادامه راه بارگاه را در پیش گرفتیم. اما خبر نداشتیم از ۲ روز پرماجرای پیش رو ساعت ۱۷:۴۰ به بارگاه سوم رسیدیم، خبر سلامتیمان و صعود موفقمان را به گروه و خانواده رساندیم. سه روز برنامه­ی سنگین، برف کوبی سنگین با کوله­های بالای ۲۰ کیلو، و صعود فری سلو، نای بالا رفتن از پله های بارگاه را برایمان باقی نگذاشته بود، یکی یکی پله­ها را آمدیم بالا و وارد بارگاه شدیم. متوجه شدیم که فقط ۲ نفر مسئول پناهگاه که از اتباع افغان بودند و یک تیم ۳ نفره سوئیسی و یک تیم لهستانی ۴ نفره در بارگاه حضور دارند و آن ۲ نفری را هم که در حال صعود دیدیم، ۲ نفر از تیم ۴ نفره لهستان بودند، یک املت داغ خیلی می چسبید. بعد از خوردن شام، آماده ی خواب شدیم، تیم سوئیسی وضعیت آب و هوا را از ما جویا شدند آب و هوا امشب تا فردا پیش از ظهر بارندگی با باد شدید پیش بینی شده بود، بعد از اطلاع دادن به تیم سوئیسی با کمال تعجب جواد دادند. Good، Good و به زبان انگلیسی گفتند که ما اومدیم جبهه ی شمالی یا جنوبی را اسکی کنیم. این آب و هوای خراب برای ما خیلی خوب است … سینا یک نگاهی به من کرد و با خنده گفت فکر کردیم فقط خودمان دیوانه هستیم. ساعت ۸ شب شده بود، هنوز خبری از ۲ نفر تیم لهستان نشده بود، به حاتم مسئول بارگاه گفتم چراغ بیرون پناهگاه را روشن بزار که یک وقت مسیر را گم نکنند. حوالی ساعت ۹ شب بود که صدای درب پناهگاه آمد. دو نفر کوهنورد لهستانی که یک نفرشان لنگ لنگان می آمد وارد پناهگاه شدند، ازشان جویای احوال شدیم، پای راست خود را گرفته بود و میخندید و می گفت No Problem. صبح ساعت ۸ صبح از خواب بیدار شدیم کوله هایمان را بستیم و داشتیم از بارگاه خارج می شدیم. متوجه هیاهویی در اتاق تیم لهستان شدیم که دو نفر مسئول بارگاه به هم می گفتند، شکسته پایش و اون میگفت نه نشکسته. وارد اتاق شدیم متوجه شدیم که نفری که دیشب لنگ لنگان وارد پناهگاه شده، درد زیادی را تحمل می کند و به ظاهر میگفت چیزی نیست، پایش را به اصرار از کیسه خواب بیرون آوردیم. مچ پای راستش کبود شده و به اندازه ی دو برابر مچ پای چپش شده بود. سینا گفت اگر چیزی نیست بلند شد و روی پایت راه برو، تا پایش را زمین گذاشت، فریادی کشیده و دوباره بر لب تخت نشست و پایش را گرفت، من و سینا دوره پزشکی تخصصی ندیده بودیم و فقط کلاس­های امداد و نجات هلال احمر، پزشکی کوهستان و .. طی کرده بودیم. اما لااقل می تونستیم تشخیص بدهیم که پایش شکسته و نمی­تواند حرکت کند. با سینا صحبت کردم، اگر ما اینها را اینجا تنها بگذاریم، صد در صد با این وضعیت موجود به مشکل اساسی بر خواهند خورد. ممکن بود پایش خونریزی داخلی کرده باشد. آنها درخواستی برای کمک کردن از ما نکردند اما همه چیز درون چهره هایشان مشخص بود، دور از انسانیت و اخلاق و منش کوهنوردی بود که آنها را در این وضعیت تنها بگذاریم. ۱ سالی هنوز نشده بود از اتفاقی که برای رزا علی پور در همین جا افتاده بود و حرف و حدیث­های زیادی که درباره ی جفا در کمک کردن بهشان زده شد. راست و دروغش گردن کسانی که رکورد برایشان از جان آدمی عزیزتر بود، بگذریم روحش شاد.

اصلاً دوست نداشتیم ۱ روز دیگر خودمان را در پناهگاهی با دمای متوسط ۱۵ تا ۱۰ درجه زیر صفر بگذرانیم. اما تصمیم گرفتیم تا آمدن نیروهای امدادی کنارشان بمانیم و کمکشان کنیم. سینا که آتل گیری را بهتر از من بلد بود با تجهیزات ناچیز بارگاه مشغول آتل گیری پای «گرگوری» (کوهنورد آسیب دیده لهستانی) شد. من هم مشغول تماس گرفتن با سازمان امداد نجات هلال احمر آمل و تهران برای درخواست کمک شدم.

بعد از تماس های مکرر با سازمان امداد و نجات هلال احمر آمل و شخص دکتر مساعدیان و در جریان گذاشتن جناب آقای نادری دبیر هیئت کوهنوردی استان اصفهان و سفارت لهستان از وضعیت موجود، از ما درخواست کردند در صورت توان فرد آسیب دیده را روی بسکت فیکس کرده و آن را به پایین منتقل کنیم، اما مشکل همیشگی بارگاه سوم دماوند، نبود حداقل تجهیزات امدادرسانی در بارگاه! از مسئول پناهگاه سراغ بسکت را گرفتیم گفت پاییز، یک نفر را بردند پایین و دیگر کسی آن را به بارگاه نیاورد و در حال حاضر هیچ چیز نداریم! با توجه به تجهیزاتی که داشتیم با یک حلقه طناب ۵۰ متری به راحتی می توانستیم یک برانکارد با طناب درست کنیم و مصدوم را با توجه به حضور ۴ نفر به پایین منتقل کنیم، اما آب و هوا اجازه ی این کار را به ما نداد بارش شدید برف از نیمه های شب شروع و کماکان در حال باریدن بود. امکان امداد رسانی هوایی هم تقریباً در این آب و هوا غیرممکن بود نیروهای امدادی از ما درخواست کردند که در بارگاه بمانیم و پل ارتباطی با کوهنوردان لهستانی باشیم تا شب نیروهای امدادی پیاده به بارگاه سوم برسند. متوجه شدم که تمامی کوهنوردان لهستانی علائم ارتفاع زدگی خفیف و سردرد و بیحالی را دارند و تغذیه چندان مناسبی در این چند روز نداشتند.

چند عدد تخم مرغ از فروشگاه گرفتیم و برایشان املتی درست کردیم با کمال تعجب به ما گفتند، اینها را برای ما درست کردید ما هم گفتیم خوب، بله، مگر اشکالی دارد، هر کسی جای ما بود این کار را انجام می داد. این کار ما خیلی به نظرشان آمد و باعث رابطه ی صمیمی تری بین ما شد و همین گفت و گوها تحمل درد را برای گرگوری ۳۸ ساله راحت تر کرده بود.

آنها بدون راهنما اقدام به صعود کرده بودند و فقط مبلغی برای مجوز به قرارگاه پلور داده بودند، متوجه شدیم که این ۴ نفر عضو نیروی پلیس امنیتی بخارست پایتخت لهستان هستند. همین امر موجب فشار کنسولگری لهستان در تهران به سازمان امداد و نجات و شده بود. همچنین خواهش از ما که تا آمدن نیروی هلال احمر آنها را ترک نکنیم تا مشکل جدی برای این نفرات پیش نیاید که عواقب سیاسی به دنبال نداشته باشد. ۲ نفر از نیروهای هلال احمر به سرپرستی داوود لشکری (مسئول امداد و نجات قرارگاه پلور) و محمد نصیری ساعت ۱۰ شب به سمت بارگاه راه افتادند اما پیشروی آنها تا صدمتری بالای مسجد بیشتر میسر نشد و به دلیل کولاک شدید برف به مسجد برگشتند و به ما اعلام کردند در اسرع وقت بعد از خوب شدن آب و هوا به سمت شما حرکت خواهیم کرد. بحث های زیادی آن شب بین ما و کوهنوردان لهستان رد و بدل شد. از خاطرات کوهنوردی شان تا صعودهای منحصر به فرد جرزی کوکوشکا (هیمالیا نورد نامدار اهل لهستان) من هم بحث کوهنوردان مطرح کشورمان را پیش کشیدن و نام زنده یاد مهدی عمیدی دومین پلنگ برفی ایران را به زبان آوردم و گفتم او در هنگام صعود به قله­ی مُنبلان فرانسه در سال ۹۱ گرفتار بهمن عظیمی شده و به دیار باقی شتافت، ناگهان دو نفر از کوهنوردان لهستانی با نگاهی پراز معنی و صدایی بلند به ما گفتند، مهدی عمیدی… پلنگ برفی… گفتم خوب بله مهدی عمیدی به غیر از دست یابی به لقب پلنگ برفی به خاطر ۵ صعود قله ی بالای ۷ متری منطقه پامیرو تیانشان، فاتح قله­ی اورست و چندین صعود ۸۰۰۰ متری دیگر هم بود. من هم با تعجب پرسیدم مگر او را می­شناسید. گفتند بله، گفتم از کجا؟ چطوری؟ گفتند « همان روز قبل از فرو ریختن بهمن در کوه منبلان، چندساعت قبل از این حادثه من به همراه دوستان قله را از مسیر نرمال صعود کرده بودیم و در حال برگشت به طرف پناهگاه GOUTER یک کوهنورد را مشاهده کردیم که به صورت انفردی دارد خارج از مسیر نرمال به سمت قله حرکت می کند. نزدیک یکدیگر بودیم وصدای یکدیگر را می شنیدیم، به او گفتم این مسیر اشتباه و مسیر اصلی این طرف هست، نزدیک یکدیگر شدیم و خودش را معرفی کرد و گفت مهدی عمیدی از کشور ایران هستم و میخواهم اگر بشود از مسیر نو و جدیدی قله را صعود کنم. بعد از یکدیگر جدا شدیم ما به سمت پناهگاه و مهدی هم از مسیر جدیدی به سمت قله حرکت کردیم. بعد از چندساعت متوجه شدیم که بهمن عظیمی از زیر قله در همان جبهه ای که مهدی صعود می کرد، فرو ریخته شده تیم های امداد و نجات زیادی عازم منطقه شدند.اما اثری از آثار مهدی نبود که نبود، من آخرین نفری بودم که مهدی عمیدی را دیدم.» سکوت عجیبی حاکم بر فضای پناهگاه شد.

بعد از چند ثانیه گرگوری با آهی از ته دل گفت (It is Smal world) دنیای خیلی کوچیکیه من آخرین نفری بودم که مهدی را در آبان ماه ۹۱ دیدم و حالا شما او را به عنوان یکی از برترین کوهنوردان کشورتان یاد می­کنید و اینجا به کمک ما آمدید. شب را صبح کردیم ساعت ۷ صبح بود که صدای درب پناهگاه آمد، آقای داوود لشکری و محمد نصیری با یک عدد برانکارد وارد پناهگاه شدند. بعد از معاینات اولیه از شکستگی مچ پا مطمئن شدند و گفتند حمل مصدوم با برانکارد با توجه به وزن بالای شخص (حدود ۸۵ کیلو) و یخ زدگی مسیر فوق العاده خطرناک هست و درخواست  امداد هوایی از پایگاه امداد و نجات در تهران را کردند.

بعد از هماهنگی­های نسبتاً سختگیرانه و وقت گیر با سازمان امداد و نجات، مجوز صدور برای پرواز بالگرد صادر شد. اما با توجه به شدت گرفتن سرعت باد کادر پرواز از ما درخواست انتقال مصدوم حتی الامکان به زیر ارتفاع ۴۰۰۰ متر را کرد. کار سختی بود انتقال مصدوم، اما چاره ای نداشتیم بعداز فیکس کردن پای مصدوم و آتل گیری با دو میله باتوم کوهنوردی… با مشقت فراوان او را به ارتفاع ۳۹۵۰ متر حوالی رودخانه دوم در مسیر جنوبی منتقل کردیم نقطه ی دقیق مکان از روی GPS که همراه من بود برای کادر پرواز خوانده شد.

تمامی تجهیزات بالاکشی، اعم از هارنس، کاربین، کلاه کاسکت و طناب که همگی متعلق به من و سینا بود به مصدوم پوشانده و آماده­ی عملیات پرواز ایستا شدیم. سرعت باد هر لحظه بیشتر و بیشتر می­شد. بچه­های هلال احمر به ما گفتند احتمال آن زیاد است که هلیکوپتر بیاید اینجا و بعد از شناسایی منطقه با توجه به سرعت باد بالای ۶۰ کیلومتر نتواند عملیات پرواز ایستا و بالاکشی را انجام دهد و خودتان را آماده کنید برای حمل مصدوم به صورت دستی تا پایین جاده، تقریباً امیدمان ناامید شده بود از امداد هوایی که خبر از مراکز امداد به ما رسید کاپیتان پر آوازه و جسور امداد و نجات (عباس گودرزی، عملیات پرواز را بر عهده گرفته و سکان بالگرد را در دست دارد. بعد از زدن یک پارچه بر سر باتوم که نشان گر جهت باد به کاپیتان بالگرد بود منتظر بالگرد شدیم. ساعت ۱۳ بود که صدای بالگرد به گوشمان رسید. بعد از زدن یک دور برای شناسایی منطقه، کم کم ارتفاع خود را کم کرد تا حدود ۳۰ متری بالای سرمان، بادهای ضربه ای، بالگرد را تکان تکان می داد. ویچ را به هارنس مصدوم متصل کردیم و در کمتر از ۳۰ثانیه عملیات بالاکشی و انتقال مصدوم به داخل بالگرد به طول انجامید.

عملیات امداد و نجات با موقعیت کامل با پرواز مثال زدنی کاپیتان گودرزی در آن سرعت باد به پایان رسید وگرگوری کوهنورد و پلیس لهستان برای درمان به بیمارستان میلاد منتقل شدند. از خوشحالی یکدیگر را بغل کرده و فریاد می کشیدیم، به همراه امدادگران و دیگران کوهنوردان لهستانی عازم مسجد صاحب الزمان شدیم ساعت ۱۰: ۱۵ به مسجد رسیدیم دو نفر تیم پشتیبان امداد و نجات که در مسجد منتظر برگشت ما بودند به ما ملحق شدند، خوشبختانه ماشین های امداد و نجات و مصطفی لاریجانی توانسته بودند قسمتی از راه را طی کنند و خودشان را به ما برسانند ساعت ۳۰: ۱۶ دقیقه از نیروهای امدادی خداحافظی کردیم و یک ماشین هماهنگ کردیم تا دوستان لهستانی مان را تا بیمارستان میلاد همراهی کند. بعداز ۴ روز صعود پرماجرا و تاریخ ساز عازم اصفهان شدیم. یک روز بعد از رسیدنمان به اصفهان از سفارت لهستان با ما تماس گرفتند و تقدیرنامه ای برای ما ارسال کردند. بعد از تماس تلفنی و جویا شدن از حال کوهنورد آسیب دیده لهستانی فهمیدیم جراحتش جدی نبوده. بعد از گچ­گیری پا از بیمارستان مرخص شده و عازم اصفهان شده اند تا لوازم ما را که به صورت امانت گرفته بودن برایمان بیاورند. چند روزی هم مهمان خانه هایمان بودند و ما هم با آغوش باز پذیرای آنان.

در پایان جا دارد از تمام کسانی که ما را در این صعود و عملیات امداد و نجات کمک و همراهی کردند تشکر به عمل آورم. در درجه­ی اول تشکر ویژه از گروه خوبم، گروه کوهنوردی آرش اصفهان به خاطر پشتیبانی تجهیزاتی و مالی برای این صعود و تمام دوستان و همنوردهای اصفهانی که دعای خیرشان بدرقه ی راه ها بود و تشکر از هیئت کوهنوردی استان اصفهان و پیگیری های شخص آقای نادری دبیر هیئت کوهنوردی استان اصفهان، جناب دکتر مساعدیان و تمامی کادر امداد و نجات هلال احمر استان تهران و مازندران داوود لشکری و محمد نصیری از نیروهای زبده پایگاه پلور، جناب آقای مصطفی لاریجانی، راهنمای منطقه دماوند و تشکر ویژه از کاپیتان عباس گوردزی که با بر عهده گرفتن سنگین ترین و پر ریسک ترین پروازهای امداد و نجاتی، همیشه نجات گر کوهنوردان گرفتار شده در کوه بودند.

اطلاعات پیماش برنامه

ارتفاع محل استارت ۲۴۰۰ متر نرد یک معدن مدار

روز اول: ۱۴۶۰ متر ارتفاع گرفتن در مسافت طی شده ۸/۱۱ کیلومتر

روز دوم: ۱۲۸۰ متر ارتفاع گرفتن در مسافت طی شده ۵/۳ کیلومتر

روز سوم: ۴۷۰ متر ارتفاع گرفتن در مسافت طی شده ۸/۱کیلومتر تا قله و فرود از ارتفاع ۵۶۱۰  متری تا بارگاه سوم (۵/۴ کیلومتر پیمایش با ۱۳۶۰ متر کاهش ارتفاع

روز چهارم: استراحت در بارگاه

روز پنجم: ۱۸۰۰ متر کاهش ارتفاع در مسافت طی شده ۳/۱۱ کیلومتر

کل پیمایش ۹/۳۲ کیلومتر

اطلاعات فنی برنامه

لوازم فنی که در این برنامه به همراه داشتیم.

۱ حلقه طناب ۵۰ متری دینامیک

هارنس

۱۰ عدد پیچ یخ در سایزهای مختلف به همراه اسلینگ

۴ عدد کاربین پیچ

۲ تسمه ۶۰ سانتی

کفش ۳ پوش

کرامپون ۱۲ شاخه اتوماتیک

چادر مخصوص ارتفاع

۲ تسمه ۱۲۰ سانتی

یک عدد یومار

۱ عدد تی بلوک

آچار آبالاکف – دو جفت تبر یخ به همراه خود حمایت به هارنس، تمامی البسه مخصوص به صعود زمستانه

تغذیه و گاز برای ۶ روز

هلمت کوه نوردی GPS

۲ عدد با چندین باطری بک آپ

افزودن دیدگاه

لطفا دیدگاه خود را بنویسید
لطفا نام خود را وارد کنید

8 + 20 =